*چه کسانی قیام امام را باور نداشتند؟
در مثال مناقشه نیست. وقتی امام در سال 41 ،42 قیام کرد، قبلش در سال 40 به تعبیر عامیانه درس اخلاق امام در قم گل کرده بود و و بسیار درس اخلاق عالی و شلوغی شده بود که اوّل برای طلّاب و روحانیون بود امّا بعد دیگر برای عموم آزاد شد و همه آمدند. لذا وقتی امام در اواخر سال 41 و 42 قیام کردند، یک عدّه باور نکردند که این همان حاج آقا روح الله اخلاقی است. گفتند: حاج آقا روح الله اخلاقی حالا قیام کرده؟! به تعبیری معادلههایشان به هم خورد. باور این که انسان اخلاقی سر به زیری که حتّی تا خود منزلشان اگر کسی سؤالی داشت، میگفتند: «بفرمایید، فرمایشی دارید؟» و بعد اجازه نمیدادند کسی به دنبالشان راه بیفتد، قیام کند، برایشان سخت بود.
لذا برای بعضی اخلاق اینگونه است امّا «أَنَّ أَحْسَنَ الْحَسَنِ الْخُلُقُ الْحَسَن » یعنی همان «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ»؛ نیکوترین اخلاق و حسن خلق آن است که ذوالجلال و الاکرام از انسان میخواهد. پس معلوم میشود خلق و خوی الهی ملاک است، نه خلق و خویی که نعوذبالله نفسانی باشد. این که انسان فقط سرش را به زیر بیندازد مراقب خود باشد. عرض کردیم البته آنها هم باید باشد که چشم و گوش و زبان را کنترل بکند و از تهمت و غیبت وآوازها و ترانههای مبتذل حفظ کند، و خیرش در جامعه و خانه و خانواده و همسایه و دوستان به همه بیشتر برسد، همه اینها باید باشد ولی اخلاق فقط همین نیست، « أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ».
لذا همین آقایی که به عنوان اخلاقی هست، خودش هم میفرماید: «أَنَّ أَحْسَنَ الْحَسَنِ الْخُلُقُ الْحَسَن »، و صورت ظاهر ما در عوام بیان میکنیم: امام حسن صلح طلب بود و در یک تعبیر بسیار اشتباه و دروغین میگوییم که آنهایی که سیّد حسنی هستند، آرام هستند امّا مثلا آنهایی که سیّد حسینی هستند جوشی هستند، اتّفاقاً برعکس است.
بحث دیشب و امروز و نکاتی که عرض میکنم سلسلهوار است. نمیشود اینها را جدا کنیم؛ یعنی اگر کسی از اینجا برسد و بحث دیشب را گوش نداده باشد، متوجّه نمیشود.
*چرا حضرت عبدالعظیم محور امامزادگان ری هستند؟
در کتاب علل الشرایع در یک روایت که از لحاظ سند هم خوب و عالی است، سدیر بیان میکند: یک وقتی که پسرم همراه من بود، وجود مقدس حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(ع) به بنده بیان فرمودند: آن عقیدهای را که در سینه داری برای ما شرح بده که اگر در آن اغراق باشد، آن را بگیریم و اگر نقصی داشته باشد، تو را راهنمایی کنیم. ببینید حضرت چقدر زیبا بیان میکنند.
این عرض حال هم خیلی مهم است که انسان حالش را عرضه بدارد که دینش را حفظ کند و مراقب باشد. خیلی از اعاظم بزرگان بیان کردند علت العللی که حضرت عبدالعظیم الحسنی چنین مقام والایی پیدا میکند، مقامی که «من زار عبدالعظیم الحسنی بری کمن زار الحسین بکربلاء»، این است که دائم حالات خودش را به امام زمان خودش عرضه میدارد. وإلّا میدانید حضرت حمزه قبل آنجا مدفون بودند و و اصلاً حضرت عبدالعظیم الحسنی میگوید من را در آن باغی که حضرت حمزه مدفون هستند، دفن کنید و حضرت سیّد طاهر هم قبرشان بعداً معلوم شد امّا الان اصل و محور شده حضرت عبدالعظیم. این برای همین عرضه اعمال است.
مثل ابن بابویه، حضرت شیخ صدوق. آنجا دو سه امامزاده هست مدفون بودند و به واسطه برکت آن امامزادهها ایشان آنجا مدفون شدند امّا وقتی به واسطه آن سیل عظیمی که در ری میآید، در قبر آب میافتد و بدن مطهّر ایشان روی آب میآید و میبینند که بدن سالم است و کفن پاره است وإلّا قبلش یک قبر معمولی، مثل قبور دیگر بود. بعداً برایش اینطور ضریح و گنبد و بارگاه میگذارند. و الان شده حضرت شیخ صدوق اسّ و اساس و محور آن امامزادگان باعظمت شده است.
*امام حسن، باب علم خدا
سدیر میگوید: من خواستم سؤالم را شروع کنم، حضرت فرمودند: یک لحظه آرام باش تا برایت مطلبی را بگویم. عرض کردم: بفرمایید. امام باقر(ع) فرمودند: هر کس به آن علم و دانشی که پیامبر عظیمالشّأن نزد حضرت مولیالموالی، علی ابن ابیطالب(ع) نهاده معتقد باشد، مؤمن است وهر کسی که معتقد نباشد و منکر آن باشد، کافر است.
پیامبر فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» مولیالموالی باب علم خدا است. آن مولیالموالی که میفرماید: از من سؤال کنید «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»، آن مولیالموالی که میفرماید: اگر از من سؤال کنید، طرق آسمانها را برایتان بهتر از زمین شرح میدهم. لذا معلوم است ایشان علم الهی است. به قول یکی از اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن که بیان میکرد وقتی علی مشتق از اعلی است، یعنی «عینه علم و عقل و لامه لقاء». لذا این یک نکته بسیار مهم است که امیرالمؤمنین علم خداست.
بعد حضرت فرمودند: بعد از امیرالمؤمنین، امام حسن هم همین مقام را دارد. یعنی لا شک و لا ریب که امام حسن هم همان باب علم خدا میشود. فرقی نمیکند، همهشان همین حال را دارند، «کلّهم نور واحد».
سدیر میگوید: من سؤال کردم: آقاجان! پس چگونه است امام حسن این مقام و منزلت را دارد و آنوقت مقام خلافت را به معاویه واگذار کرد و عقب نشست؟
معلوم میشود گاهی در بین محبّین هم سؤال پیش میآید. در مثال مناقشه نیست؛ یک وقت اشتباه نشود و بعضی خشکه مقدّس نباشند که بگویند: چرا شما اینها را با معصومین مقایسه میکنید؟ خیر، مقام عصمت مقام خاص است امّا خیلی جالب است، وقتی نسبت به مقام عصمت برای انسان سؤال پیش بیاید، معلوم است دیگر نسبت به کردار و رفتار مثلاً امام راحل هم سؤال پیش میآید، مثلاً سؤال پیش میآید که چرا امام قطعنامه را پذیرفت. سدیر هم از مقربّین زین العابدین است و هم امام باقر؛ یعنی از صحابه مقرّب است، نه صحابهای که دور باشد. یعنی برای مقرّبین سؤال پیش آمده که پس چطور شد امام حسن صلح را پذیرفت و خلافت را به معاویه واگذار کرد و به تعبیری عقبنشینی کرد؟
*لزوم وجود جلسات پرسش و پاسخ
لذا اتّفاقاً گاهی بد نیست که این سؤالها تبیین شود و به تعبیر امروزیها جلسات پرسش و پاسخ باشد که انسان اینها را بگوید و در دلش نماند؛ چون حسب روایات شریفه شک اوّلیه منعی ندارد امّا اگر شک بماند، انسان را گرفتار و بدبخت میکند. بالاخره انسان یک شبههای در ذهنش میآید، اشکال ندارد منتها به شرط این که بلافاصله برای رفع شبهه پا جلو بگذارد. اگر پا جلو نگذارد، همینطوری میماند و شبهات دیگر میآید و آرام آرام اصلاً عوض میشود. نسبت به امام زمان خودش حالش تغییر پیدا میکند؛ نسبت به امام حسن مجتبی، نسبت به امام زین العابدین، نسبت به اباعبدالله الحسین و نسبت به معصومین حالش تغییر پیدا میکند.
چون گاهی بعضی مطالب و اسراری را که پشت نهفته شده، نمیدانند. علل را نمیدانند که چرا رفتار و منش الآن حضرت امام اینگونه است. مثلاً چرا الآن حضرت امام بیان میفرمایند که ما مذاکرهکنندگان را فرزندان خودمان میدانیم؟ برایشان سؤال پیش میآید که چرا حضرت امام اینطوری رفتار میکنند. از آن طرف گاهی برای انسان سؤال پیش میآید که به تعبیری حضرت امام که مدافع مذاکرات هستهای است، پس چرا یک عدّه إنقلت میآوردند و میگویند اینجای مذاکرات اینطور است، آنجایش آنطور و ... . چه کار باید کرد؟ لذا انسان باید این شبهههایی را که برایش پیش میآید، بگوید و نباید در ذهنش نگه دارد تا بماند.
امام سدیر را دوست دارد و میگوید: سدیر آن چه را در که سینهات هست، بیرون بریز.
الآن وضع ما هم گاهی همینطور میشود. حضرت امام چیزی بیان میکنند و ما طور دیگری برداشت میکنیم، باید به اینها دقّت کنیم و به اهل فن آن مراجعه کنیم.
سدیر عرضه داشت: با این مقام علمی که شما دارید و میگویید همان علم امیرالمؤمنین است و امام حسن(ع) هم همان را داشتند، چطور است که ایشان مقام خلافت را به معاویه واگذار کرد؟
حضرت فرمودند: آرام باش. امام حسن(ع) به وظیفه خودش آشناتر بود. اگر این عمل را انجام نمیداد، اتّفاق بسیار بزرگ و خطرناکی پیش میآمد و این کار را کردند که جلوی آن خطر بزرگ را بگیرند. اینها نکات بسیار مهمّی است.
*عالمی که یک سال گوشت نخورد!
در مثال مناقشه نیست؛ این را بگویم، خیلی جالب است. من این را در حال بزرگان دیده بودم که به مورچه دانه میدادند. این را در کردار آیتالله حقشناس هم دیده بودم که این حال را داشتند امّا یکی از دوستان گفت: یک موقع یک سوسکی دیدیم، آقا فرمود: بکشیدش. تعجّب کردیم آقا که اینطوری نبود؟! بعد فرمودند: اشتباه نشود، این باید کشته شود، این بحث همان «اقتل الموذی قبل ان یوذی» است. بحث رأفت با بحث اینکه چیزی به انسان اذیّت برساند، متفاوت است. بله، شما حیوان را نباید اذیت کنی. در بیرون، در صحرا، همین سوسک هست، آنجا اذیّتش نکن امّا اینجا میخواهد به شما ضرر بزند. این دفع ضرر است و به تعبیری رفع افسد به فاسد محسوب میشود.
گرچه اینطور نیست که کار فاسدی باشد امّا بخواهیم خیلی لطیف بگوییم این کار تو عندالاولیاء کار خوبی نیست. ان در حالات آیتالله آشیخ محمّدتقی بروجردی - نه آیتالله العظمی بروجردی، قبر شریفشان ایشان هم در مسجدی در دروازه غار است، استاد علّامه حاج میرزا علیاصغر صفّار هرندی - هست که خودشان تعریف میکنند که من یک مرتبه ذبح گوسفند را دیده بودم و به خاطر همین تا یک سال گوشت نمیخوردم و بیزار شده بودم. بعد که استادم فهمید با عتاب به من امر کرد که این چه کار غلطی است تو میکنی؟! میدانی اگر چهل روز یک بار گوشت نخوری، به بدنت ضرر میزنی؟ حداقّل چهل روز یک بار، باید مقداری گوشت بخوری. حالا میخواهم این را عرض کنم که بعضی روح لطیفی دارند و حالشان تغییر می کند امّا بالاخره دفع افسد به فاسد میشود.
لذا خیلی مطالب هست، ما خبر نداریم. حضرت به سدیر فرمودند: اگر امام حسن، این کار را نمیکردند، خطر بزرگی پیش میآمد.
*علّت صلح امام حسن
بعد حضرت فرمودند که ابوسعید نقل میکند که به امام حسن عرضه داشتم: برای چه شما با معاویه مداهنه و مصالحه کردید، درحالیکه میدانستید حق با شماست، نه او؛ و علاوه بر این هم میدانستید که معاویه گمراه و ستمگر است، فریب می دهد؟!
بین اهل جماعت هنوز هم که هنوز است، خیلیهایشان معاویه را خال المؤمنین میگویند و قبولش دارند منتها یزید را اهل جماعت هم قبول ندارند. البته وهابیّت فرق میکند. وهابیّت بازو و بافته یهود است، مثل بهائیّت. بارها عرض کردم بهائیت را هم یهود و استعمار پیر انگلیس درست کردند و ساختند.آنها حتّی برای یزید هم کتاب نوشتهاند به این عنوان که «یزید بن معاویه، امیرالمؤمنین» و از او نسبت به کارهایش مدافعه کردند و حتّی مثلاً گفتند که نعوذ بالله امام حسین میخواست در مقابلش قیام نکند. یکی از اشتباهات حسین بن علی این بود که قیام کرد و همین هم باعث شد که در آنجا محاصره شد و کشته شد و این خیلی چیز مهمی نیست و إنشاءالله خداوند از حسین بن علی هم میگذرد!!! به قول مرحوم ابوی میفرمودند: بعضیها آبرو را قورت دادند و یک جرعه آب هم رویش خوردند. اینها آبرو را قورت دادند و اینقدر هم بیحیا هستند.
لذا ابو سعید به امام حسن گفتند: برای چه شما با معاویه که میدانید معاویه گمراه است و فریب میدهد و طوری عمل میکند که همه کس متوجّه نیست، مصالحه کردید؟
حضرت در جواب فرمودند: ای ابوسعید! آیا من بعد از پدرم، حجّت و امام بر حق نیستم؟ عرضه داشتم: بله.
فرمود: آیا من کسی نیستم که پیغمبر دربارهی من و برادرم امام حسین فرمودند: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»، حسن و حسین دو امامند، چه قیام کنند یا بنشینند. عرضه داشتم: بله.
بعد حضرت فرمودند: پس من چه قیام کنم و چه بنشینم، امام هستم. ای ابوسعید! علّت صلح من با معاویه عیناً همان علّتی است که پیامبر عظیمالشّأن با بنی ضمره و بنی اشجع و اهل مکّه صلح کردند منتها یک تفاوت هم هست.
معمولا تاریخ گاهی با یک تفاوتهای جزئی تاریخ تکرار میشود. من در مقدّمه کتاب محوریّت باطل در عالم راجع به تاریخ صحبت کردم که اصلاً علّت خواندن تاریخ چیست و چرا باید تاریخ را بدانیم. یک علّت اینکه تاریخ میخوانیم این است که احتمال تکرار شدن تاریخ وجود دارد. پس حالا به واسطهی تجربهی گذشتگان، یک موقعی ما فریب نخوریم و از تجربهی گذشتگان استفادهی بهینه کنیم. وإلّا تاریخ را نمیخوانیم که قصه بخوانیم که مثلاً امام حسن چه کار کردند، معاویه که بود، یزید که بود، آنجا چه شد، مغولها آمدند چه شد و ... . حالا که چه؟ اینها که گذشته است! اینها را میخوانیم که تجربهای به دست آوریم برای این که تاریخ تکرار میشود.
در مثال مناقشه نیست؛ مثلاً این شعاری که میدهیم: «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» یعنی ما دیدیم در کوفه در آن جریان چه پیش آمد، هم نسبت به امام حسن مجتبی و هم نسبت به پدر گرامشان امیرالمؤمنین و هم دعوتی که از ابیعبدالله کردند کردند و اینها چه حالاتی داشتند و بعد چه گرفتاریهایی برای خودشان پیش آمد و امام را رها کردند و امّتی بیوفا بودند.حالا امروز آن حالات و آن تجربه در دست ماست و داریم به دشمن اعلان میکنیم که شما بدانید اگر آن روز آنها امامانشان را رها کردند، ما امروز نائب امام را رها نمی کنیم. معنایش این میشود وإلّا انسان که بیخود شعار نمیدهد؛ یعنی تکرار تاریخ هست و باید از این تکرار تاریخ استفاده بهینه کرد.
لذا حضرت فرمودند: علّت همان است که پیامبر با بنی ضمره و بنی اشجع و اهل مکّه مصالح کردند و تفاوت این است که آنها به تنزیل قرآن کافر شدند و معاویه و یارانش به تأویل قرآن کافر شدند.
*پیشبینی امیرالمؤمنین درباه آینده ایرانیان
کما اینکه در روایت داریم پیامبر فرمودند: - امیرالمؤمنین هم این را بیان فرمودند - همانطور که شما برای تنزیل قرآن با عجمها جنگیدید، روزی را میبینم که آنها برای تأویل قرآن با شما میجنگند؛ یعنی برای حقیقت قرآن.
در جای دیگری هم داریم که امیرالمؤمنین داشتند خطبه میخواندند، یک نفر آمد و گفت: یا علی! این سرخروها را دور خودت جمع کردهای که منظورش ایرانیها بودند. دارد که امیرالمؤمنین با پا به منبر کوبیدند و فرمودند: دهنت را ببند - آن امیرالمؤمنین مؤدب!- که شما مثل حمار فقط در جای خود غوطه میخورید، میخورید و میخوابید و ...، من دست از اینها بکشم؟! نه خدا میگوید، نه عقل سلیم که از اینها دست بکشم. من میبینم همینها یک روزی همانگونه که شما برای تنزیل قرآن با ایشان جنگیدید، در همین مسجد کوفه چادر زدهاند و تأویل قرآن را به شما یاد میدهند.
لذا حضرت میفرماید: بنی ضمره و بنی اشجع به اصل نزول قرآن کافر بودند و معاویه و یارانش هم به تأویل قرآن که ما هستیم کافرند. ای ابوسعید! من از طرف خدا امام و پیشوا هستم، پس نباید امر و نحوهی مداهنه و محاربهای را که من میکنم، سفیهانه بدانید.
ببینید امام چقدر درد دل دارد! امام معصوم است امّا بیان میکنند جواب سلام امام را هم نمیدادند.
امروز ما تلاش میکنیم و پول جمع میکنیم - البته به صورت عامیانه میگویم وإلّا همه چیز مال خودشان است، «بیمنه رزق الوری» - که توفیق بشود برای زیارت خرج کنیم و فقط به زیارت قبورشان برویم. اگر یک موقعی فرض بگیریم با همه بیلیاقتی ما، حضرت حجّت(روحی له الفداء) لطف و کرم کنند، بزرگواری و آقایی کنند و بفرمایند: مثلاً یک دقیقه، نه یک لحظه فلانی من را ببیند، ما دیوانه میشویم. میگوییم: حضرت خودشان اجازه دادند من یک لحظه ایشان را ببینم. خیلی عجیب است! ما از همین جا، از نزدیک هم نه، از راه دور به یکیک حضرات معصومین سلام میکنیم. مثلا می گوییم: «السلام علیک یا اباعبدالله» آنوقت اینها در محضر امام معصومند و جواب سلام ایشان را نمیدادند و اگر هم میدادند، میگفتند: «و علیک السلام یا مذلّ المؤمنین» تو مؤمنین را ذلیل کردی. لذا ببینید چقدر درد دل دارد.
میفرمایند: نباید این مداهنه و محاربهای را که من میکنم سفیهانه بدانید ولو اینکه حکمت آن عملی است و برای بعضی هم نامعلوم باشد.
خیلی عجیب است! بعد حضرت مَثَل حضرت خضر را میزنند، میگویند: ابوسعید! شنیدهای که حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد، کودک را کشت، دیوار را تعمیر نمود و موسی کلیم به علّت اینکه فلسفه آنها را نمیدانست، آنها را نپسندید و اعتراض کرد. اگر من با معاویه مصالحه نمیکردم، احدی از شیعیان ما بر روی زمین نبود مگر اینکه کشته میشد.
*غافلگیر شدن معاویه از پذیرش صلحنامه توسط امام حسن
اوّلاً این را شما بدانید معاویه باور نمیکرد امام حسن مصالحه کند. الان وقت گذشت، اگر برسم فردا شب هم آن مصالحه را میخوانم و بیان میکنم که این مصالحه، چه مصالحهای است. بیان میکنم حضرت هیچ کسی را نداشت. خیلی درد است! معاویه پسر عمّ او ابن عباس را که مجروح شده، جانباز است، با هزار درهم میخورد. معاویه میگوید: پانصد تای آن را نقد به تو میدهم و پانصد تای دیگر را موقعی که حسن بن علی را کت بسته به من بدهی. فردا برای شما عهدنامهای را که معاویه داد، میخوانم. پسرعموی امیرالؤمنین است امّا برای پانصد درهم حضرت را میفروشد. بعد یک مقدار وجدان درد گرفت، دید نمیتواند این کار را کند، امّا چه کار کرد؟ نیمه شب گذاشت رفت. صبح بلند شدند دیدند چه سپاهی! حالا مفصّل است. به نظر حقیر 7 الی 8 جلسه باید راجع به این قضایا و این که از اول چه اتّفاقی افتاد صحبت کرد. چه شد آن سی و شش هزار نفر که حضرت جمع کرد، یک شبه پاشیده شد؟ حضرت میفرستاد از اطراف و همه قبایل نیرو جمع کنند، سی و شش هزار نفر جمع شدند. کار معاویه دیگر تمام شده بود. حضرت چه کند؟ الان وقت گذشته، من اینها را گذرا بگویم تا فردا. معاویه هم در جنگ جمل و جنگهای دیگر کنار امیرالمؤمنین دیده بود که امام حسن چگونه میتازد و در دل دشمن میرود و آنها را میزند. طوری که حتّی وقتی محاصره هم میشود، دو مرتبه چنان شجاعانه همه را میزند که بیرون میآید و امیرالمؤمنین در آن جنگ هم به مالک اشتر و هم به محمّد حنفیه میگوید که مواظب حسن باشید. معاویه اینها را دیده بود و عجب چیزی است، بدتر از مولی الموالی است. اسدالله این است. لذا یک لحظه هم باور نمیکرد - به تعبیر خودش - حسن صلح را بپذیرد. عمروعاص هم این تصوّر را نمیکرد. میگفتند: او کسی است که هم عقدههای آن قران به نی کردن را دارد و هم کسی است که صلح نمیپذیرد. حالا ما یک ورقه خالی میدهیم و میگوید: هرچه تو بنویسی و او هم قبول نمیکند. تاریخ هم مینویسند که این دفعه معاویه فریب نداد، قرآن به نی نکرد، حتّی نگفت من چیزی میگویم. معمولاً مذاکرات دوطرفه هست دیگر، یک مقدار این میگوید، یک مقدار آن امّا معاویه میگوید: من یک ورقه خالی و مهر و امضاء کرده به او میدهم، هر چه حسن بن علی بگوید. دیگر بهتر از این؟!
امام حسن میداند که تمام سپاه از هم پاشیده شده، میدانید به ران مبارکشان هم ضربه وارد شده بود. در بعضی از روایات هست و سیّد مرتضی عسگری با مستندات آورده که در حالات امام حسن هست حضرت تا آخر یک مقداری پای مبارکشان درد میکرد و نمیتوانستند خیلی روی آن پا بنشینند؛ یعنی اینقدر ضربه عمیق بود که تا شهادت امام حسن هم کشیده شد. حضرت میداند که اگر بگوید نه و صلح را نپذیرد معاویه از خدایش است که حالا بتازد و همه را قلع و قمع کند. لذا خود امام حسن هم همین را میفرمایند که بدانید احدی از شیعیان ما بر روی زمین نبود مگر اینکه کشته میشد؛ نه در کوفه، بر روی زمین؛ یعنی مدینه را قلع و قمع و همه جا را هم قلع و قمع میکردند. هر که شیعه بود، از بین میرفت و معاویه هم مجوّز داشت، یک مجوز بسیار خوب. ورق سفید داده و حسن بن علی هم گفته بود: من فقط میجنگم. لذا حضرت چیز دیگری را حفظ میکند.
*نشانه مظلومیّت امام حسن
واقعاً امام حسن(ع) غریب و هستند و نشانه هم همین این است که اطرافیان و یاران خودشان اینطور میگویند و بعد از زمان خودشان هم، یاران امامان بعدی، سدیر و امثالهم میگویند: چرا امام حسن صلح کرد؟! به تعبیری میگویند: اشتباه کرد، چون ما که فساد معاویه را میدانیم. معمولاً هم اشتباه از آنهایی است که به ظاهر یک مقداری ذوی العقول هستند. آنهایی که یک مقدار ادۀعای عقل میکنند، إنقلتشان هم بیشتر میشود امّا آنهایی که سادهتر هستند، راحتتر میپذیرند. نمیخواهم بگویم سؤال بد است امّا مظلومیّت این امام را ببینید. چه کند این امام مظلوم؟! واقعاً انسان یک مواقعی ولادت آن حضرت هم وقتی یاد این مظلومیّت میافتد باید اشک بریزد و ناله کند. خیلی مظلوم هستند.
چقدر امام مظلومند که وقتی دیگر قضایای کوفه تمام میشود و به مدینه میآیند، در مدینه هم علویّون و دیگران امام را تحویل نمیگیرند. امام، فرزند رسول خدا، حجّت الله، عین الله، خلیفه الله، علم خدا، اینطور مظلوم واقع شود. جدّی خیلی درد است! چقدر امام باید در تنهایی و مظلومیّت گریه کنند که چرا متوجّه نیستند من برای اسلام سکوت کردم، برای اسلام صلح کردم.
چون گفتم تاریخ تکرار میشود، حالا میخواستم شرایط آن زمان را هم بیان کنم و با شرایط زمان خودمان تطبیق بدهیم. ببینیم آیا دیگر صلح امام حسن تکرار میشود یا خیر که فرصت نشد منتها من این را به شما بگویم که فقط تنها استثنائی که دارد این است: در زمان غیبت، در آخرالزّمان، صلح امام حسن تکرار نمیشود. حالا إنشاءالله اگر فردا شب شد، دلایلش را هم میگویم. این چند شب بحث دعای ابوحمزه را نگفتیم و راجع به این موضوع صحبت کردیم و مطالب دیگری را هم بیان میکنم که اگر کسانی فکر کردند که ما کارمان به اینجا میرسد، خیر.
*لزوم بیان لفظ امام برای نائب امام در زمان غیبت
هر کسی هم با این نظام دربیافتد، ور میافتد؛ چون این نظام نه برای امام راحل بود و نه الان برای حضرت امام است و این دو سیّد بزرگوار کارهای نبوده و نیستند. این نظام متعلّق به خلیفه الله، حجّت الله، مولایمان، سیّد و آقایمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(عج)، آن بقیه الله است. این دو سیّد بزرگوار، امام راحل و الان حضرت امام، نائبان آن امام همام هستند.
قبلاً هم عرض کردم که در زمان غیبت هم باید امام و امّت باشد تا برای ما تمرینی باشد که وقتی حضرت حجّت آمد بدانیم امام حقیقی آمد. و لذا من بر همین لفظ حضرت امام تأکید میکنم و با همین لفظ بیان میکنم. شما هم عادت کنید و آن را اینور و آنور بگوییم. ما امام و امّت داریم. قرآن هم فقط ما را خطاب به امّت میکند و هیچ جای قرآن چیزی جز امت بیان نمیشود.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَامُحَمَّدٍ یَا حَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَیُّهَا الْمُجْتَبَى یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَاللَّهِ»
دشمن عقل
امام علی علیه السلام :
اَلْهَوى عَدُوُّ الْعَقْلِ؛
هواى نفس، دشمن خرد است.
شرح غرر: ج1، ص68